نشستهام روی تخت، تکیه به دیوار، منتظرم امپرازول اثر کنه که بتونم افقی بشم باز. معده و روده همزمان درد میکنن و اضطراب عجیبی دارم. امیر پیشمه. کف دستش روی کمرمه و همینجوری خوابش برده. تنها دلخوشی این لحظهام گرما و محبتیه که از دستش به بدنم میرسه. کم چیزی نیست. متوجهم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر