۱۳۹۲ آذر ۱۲, سه‌شنبه

حکم دادگاه بدوی رو به‌م ابلاغ کردن. صرف این‌که تبرئه نشده‌م برام سنگینه. بی‌گناه و برای هیچ و پوچ حکم داده‌ن به‌م. حرص می‌خورم که دوست‌هام می‌گن خوشحال باشم که حبسش تعلیقیه و امیدوار باشم اون دو سال ممنوع‌الکار-ممنوع‌القلمی گربه باشه. ولی واقعاً خوشحالی نداره. همه‌اش حرف زوره. و ظلمه. یه تصویر ناامیدانه توی ذهنمه که اعصابم رو خرد کرده: هر کی داره برای بهتر شدن جامعه تلاش می‌کنه، و در چارچوب قانون هم تلاش می‌کنه، عین اینه که یه شمشیر چُسکی دستش گرفته باشه و بخواد به دیوار بتنی ضربه بزنه.
واقعاً مونده‌ام چه کار می‌شه کرد. توی مراسم خداحافظی تحریریه هم همه می‌گفتن ناگزیریم از امید. ولی خب شاید امید همون پرنده‌ایه که از دل‌ها گریخته.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر