۱۳۹۲ آبان ۴, شنبه

وکیلم زنگ زد و گفت باید چیزایی رو توی لایحه عوض کنیم و این شد که امشب قرار گذاشتیم همدیگه رو ببینیم. من از همین الان خسته‌ام. از همین الان جون ندارم برای شب. عصبی و مضطربم و هی روی زخم‌های صورتم رو می‌کـَـنم. هی رفتنم رو به روزنامه به تأخیر می‌اندازم که شاید یهو بفهمم نباید برم اصلاً...
از این عصبانی‌ام که بدون هیچ سندی پرونده همکاری با بی‌بی‌سی دارم و اون وقت آدما از تهران و مشهد و شیراز زنگ می‌زنن به بی‌بی‌سی و بدون هیچ مشکلی توی میزگردهاش شرکت می‌کنن. بله: همه حق دارن با هر رسانه‌ای حرف بزنن اما من هم حق دارم از این عصبانی باشم که برای کار نکرده دارم محاکمه می‌شم و--بنا بر پیش‌بینی‌های وکیلم--حکم تعلیقی می‌گیرم ولی جو اون‌قدری عوض شده که بیم تشکیل چنین پرونده‌هایی هم نیست.
امشب از اون شباست که تا خود صبح غلت بزنم و فشارم پایین باشه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر